مرضی به نام بزرگسالی
یکی از خطرناکترین امراض جهان است که سالانه جان بسیاری از افراد را میگیرد و آنها را به خاک میسپارد. این بیماری، کشتههای زنده نیز بر جا میگذارد. کودککش است و کودکان را پس از رنج دادن میکشد. پیرها را عذاب میدهد و بعد از چپاول مال و اموالشان، آنها را میکشد. گاهی هم قبل از چپاول، آنها را میکشد. با روان خوشقلبان بازی میکند و آن را در هم میشکند و دلکشان راه میاندازد. گاهی حیوانات را نیز میکشد. دانشمندان را میکشد. مهربانی را میکشد. بخشش را میکشد. دلسوزی را میکشد. شادی را میکشد. خوشبختی را میکشد. سلیقه را میکشد. عشق را میکشد و در نهایت انسانیت را میکشد.
این بیماری بسیار مسری است و به راحتی از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود. با این حال، افسار دل و جان را هر چند برای روانشناسان کاری زمانبر و سخت است، به راحتی به دست میگیرد. میزان مسری بودنش به گونهای است که هر کس را که به آن مبتلا نشود، دیوانه، بیحیا و احمق میخوانند. وسعت سرایتش از آبهای اقیانوس هند تا اقیانوس اطلس، از اقیانوس اطلس تا اقیانوس آرام و از اقیانوس آرام تا اقیانوس هند است. این بیماری از جمله ناشناختهترین اپیدمیها و پاندمیهاست.
مردم جهان، از جمله پزشکان، محققان، سیاستمداران، علما، معلمان، مشاوران و کارگران و کارمندان، تلاش بسیار زیادی برای درمان این بیماری و پیشگیری از آن کردهاند، اما تا کنون هیچ راهی برای درمان آن پیدا نشده است. اگر هم کسی ادعا کرده که درمان را یافته، غالباً از روشهای بیمنطقی استفاده کرده که در واقع ما را در باتلاق بیماری غرقتر میکند. روشهای درمانی نوین نیز که تا به حال پیش گرفته شده، اغلب بیراهه بودهاند و از آب در هاون کوبیدن بیکاربردتر و گاهی اثر معکوس دارند. آنها که فکر میکنند درمانی برای این بیماری پیدا کردهاند، در اصل خود بیمارانند. مثل اینکه یکی از عوارض این بیماری، تلاش برای درمان آن از راههای فضایی است؛ راههایی که هیچ منطقی ندارند و اصلاً قابل توجیه نیستند.