Diamonds

سفرۀ دلم...

Diamonds

سفرۀ دلم...

Diamonds

سفرۀ دلم در اختیارت...

نویسندگان

نمیدونم - روز های کنونی - روز دوم

چهارشنبه, ۱۹ تیر ۱۴۰۴، ۰۸:۲۴ ب.ظ

فاز اینایی که میگن یا خدا مهربون ترین نیست یا قدرتمندترین نیست وگرنه دنیا رو از ظلم نجات میداد رو نمیفهمم. چون جنس بنده ای از بندگانش از جنس مهربانی و مقاومته. درد، چیزیه که سالها باهاش کنار اومده. ترس، همدم لحظه های زندگیش و رنج بیشتر، تنها ثمره زندگیش بوده. ولی با این حال مهربونی از دست هاش مثل یک رود جاری بوده و هست. بزرگترین ظلمی که کرده، بخشیدن بوده. بخشیدن اونایی که به هیچ کس جز خودش آسیب نزدن. میترسم که یه وقت کم بگم و مرتکب ایجاد بینش غلطی ازش بشم.

 

صبح قشنگه. ولی اگه کنارت باشه. ساعت که زنگ میخوره برای اینکه تند از خواب بیدار نشم سریع خاموشش میکنه. در حالی که خودش هم کنار من خوابیده بوده. چشماش خواب آلوده ولی انگار کل جهان دارن تماشاش میکنن که وظیفه ای مهم رو انجام بده. تمام تلاشش رو میکنه که خستگیش رو متوجه نشم. و این از درون قلب من بی رحمو پاره میکنه.

چند تا از دندوناش عفونت کردن و الان یک هفتس که صبح و شب درد میکشه. همسرش با بی مهری همیشگی باهاش رفتار میکنه و طبق روال نسبت بهش خشک و بی احساسه. انگار نه انگار براش اتفاقی افتاده. حتی وقتی که دکتر گفت لازمه دندون هاش رو بکشه، بدون توجه به وظیفه اش به عنوان همسرش که باید هزینه رو متقبل شه، باهاش کلی غر زد. تنها دلیلش هم این بود که هزینه ایمپلنت زیاده و همسرش هم که آدم اهل کاری نبود. 

امروز پدرم رفت کرمانشاه. احتمالا برای اینکه عموم تنها نره سفر. همیشه کارش همینه. میره و برای عموم کار میکنه اونم بدون دستمزد در حالی که خانواده خودش به پول بیشتری برای زندگی بهتر نیاز دارن و همیشه میگه پول نداره. حتی برای کار های درمانی و مسکن. هر چند هیچ مشکلی نداریم که رایگان برای دیگری کار میکنه بلکه خوشحالیم که کمتر میبینیمش.

 

کل فامیل پدرم و عموم رو به عنوان دو فرد پولدار میشناسن و با منو خواهرمو به چشم پولدار نگاه میکنن. کاری به باطن ندارم ولی خونه ما نسبت به خیلی هاشون بهتره و ظاهرش خوب تر. اما مشکل از جای دیگه ای هست. از خیلی جاهای دیگه. مثلا زندگی توی خونه ما یعنی آب و غذا داری. ولی وقتی سیرابی و نیازی به غذا نداری در دسترسه. وقتی بیداری شبه. وقتی خسته ای کار هست. وقتی غمگینی تنهایی. وقتی میخندی نامحرم است مخصوصا برای خواهرم. وقتی آرومی زلزله میاد. و به کل خونه نیست. کنج آزادیه.

مادرم سالهاست که در کنج آزادی، در پی ختم رنجه. ولی شاید دنیا نسخه متفاوتی براش چیده. همونطور که خیلی از ما ها به چیزی که میخوایم نمیرسیم و در عوض چیز بهتر یا بدتر دیگه ای نصیبمون میشه. بله سخته. فقط صد سال اولش اینطوریه. انشالله.

 

وقتی لحظات خداحافظی رسید. بحث دندون های مادرم دوباره مطرح شد. دکترا گفته بودن که ریشه دندون های مادرم بر اثر ضربه شکسته و دچار عفونت شده. سریع به علتش اشاره شد و پدرم چندین بار با لحن تند پرسید: «دکتر گفته به چه دلیل شکسته؟». مادرم هر بار به نهوی پدرم رو پیچوند و از جواب دادن طفره رفت. تا اینکه آخرش گفت:«برو بعدا بهت میگم». پدرم رفت.

بعد از چند ساعت گذشت، خواهرم بهش زنگ زد و گفت و گویی کنایه امیز داشتن. خواهرم منظورش توی گفت و گو ها به صورت تند و غیر مستقیم رسوند. البته اگه حاجی خودش رو نزده باشه به اون راه، قطعا فهمیده. اسم پدرم رو گذاشتیم حاجی که در نبودش هم اسمش رو نیاریم. راستش دکتر ها گفتن که احتمال خیلی زیاد به خاطر ضربه بوده. هر چند که پدرم در جواب به خواهرم گفت که احتمالا افتاده و ریشه دندونش شکسته. ولی نکته اینجاست که مادرم تا به حال نیفتاده و اگرم اتفاق افتاده با صورت نبوده. ولی متاسفانه چیزی که خیلی براش اتفاق افتاده مشت های پدرم بوده. اره، مادرم یک قهرمانه. ولی از نوع گمنامش.

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی